مادام رانوفسکایا بعد از شکست عشقی و غرق شدن پسرش از پاریس به ملک آبا و اجدادی و باغ آلبالوی معروفش در روسیه برگشته تا هوایی تازه کند. قرار است این ملک به خاطر بدهیهای خانوادگی به حراج گذاشته شود و لوپاخین که زمانی رعیت این خانوادهی ورشکسته بوده مدام به آنها نهیب میزند تا قبل از دیر شدن فکری به حال ملک بکنند. اما مادام رانوفسکایا و برادرش گایف عموما او را جدی نمیگیرند و ترجیح میدهند وقت خود را به بطالت و فلسفهبافی بگذرانند. سرانجام حراج انجام میشود و لوپاخینی که حالا به نان و نوایی رسیده باغ را صاحب میشود.