این نمایش داستان آشنایی و رابطهی عاشقانهی کیهانشناسی به نام ماریان و زنبورداری به نام رولند را دنبال میکند. ماریان معمولا به شکلی شاعرانه از کیهانشناسی، مکانیک کوانتومی، نظریهی ریسمان میگوید و این باور که دنیاهایی موازی وجود دارند که زندگی آدمها را به مسیرهای متفاوتی میکشانند. این ایده در ساختار نمایش نیز به شکل صحنههای کوتاه تکرارشوندهای که معمولا نتایج متفاوتی دارند بازتاب پیدا میکند.
رولند و ماریان در یک باربیکیو هم را میبینند و به هم دل میبازند. پس از این که زندگی را با هم شروع کردهاند اعترافی به بیوفایی باعث جداییشان میشود. بعد از مدتی، در یک سالن تمرین رقص دوباره به هم برمیخورند، به هم بازمیگردند و سرانجام ازدواج میکنند. ماریان شروع میکند به فراموش کردن کلمات و مشکل در تایپ کردن. دکترش به او گفته که توموری در لوب قدامی و کمتر از یک سال زمان برای ادامهی زندگی دارد. او در آخر با حمایت رولند به خارج میرود تا از موسسهای که به خودکشی بیماران لاعلاج کمک میکند یاری بگیرد. نمایش با فلاشبکی به صحنهای که ماریان و رولند در کلاس رقص رابطهشان را از سرمیگیرند پایان مییابد.
در طول نمایش تماشاگر شاهد احتمالات متفاوتی است که هر تصمیم این دو کاراکتر موجب میشود